یاحق
یک به یک بر خیال من سر زد
صحنه از لحظه ای که بر در زد
روز من شد شبیه شام تار
آن دمی که شهیده ای پر زد
چشم گریان امان بده آخر
چند بیتی بگویم از مادر
حق به تو میدهم عذاب است این
صحبت از آتش و گلی پر پر
گر ، به پای غدیر می ماندند
پشت مولا نماز می خواندند
بعد رحلت میانه ی میدان
غاصبان را ز صحنه می راندند
قصه آیا چنین رقم می خورد؟
آتشی صبر عالمی می برد؟
پشت یک در بگو به من ای داد
فاطمه(س) از هجومشان می مرد
فاطمه(س) ذوب در ولایت بود
از ازل تا خود شهادت بود
در دفاع از ولی خود بر خواست
اجر کارش چرا جسارت بود
لحظه ای که جهان همه غوغاست
شافع مردمان بدان زهراست(س)
مثل مرغی که دانه می چیند
می خرد هرکه را که با مولاست
ناصر کسمایی نجف آبادی
۷بهمن ماه۱۳۹۸