به نام آنکه غربت آفریده
غریبی تا به این حد کس ندیده
گل یاس مدینه گشته نیلی
ز ضرب میخ در هم جای سیلی
به جانش آتش افتد آنکه افروخت
دری را کز هم آن در عالمی سوخت
میانِ آتش در ناله سر داد
منم دختِ نبی ، فریاد فریاد
به دور از چشمِ مولا او بنالد
میان ناله هایش مرگ خواهد
غروب عمر زهرا آید از راه
رسد کم کم زمانِ ناله با چاه
وصیت کرده زهرا در شب تار
علی ، نعشِ مرا بر خاک بسپار
مزارم را تو پنهان کن ز چشمان
بده آرامشی بر جسمِ بی جان
به شب هنگامِ غسل جسم زهرا
چه شد کز سوز دل نالید مولا
گمانم آن کبودی جلوه گر شد
از آن صحنه علی زیر و زبر شد
زمانِ دفنِ زهرایش رسیده
غریبی تا به این حد کس ندیده
ناصر کسمایی نجف آبادی
۲۶بهمن ماه۱۳۹۶