خاطری بد نشسته در ذهنم
از در و میخ و کوچه ای باریک
بعد از آن صحنه خوب فهمیدم
روشنای جهان شده تاریک
ای قلم حال تو چرا شد زار
می نویسی چرا چنین سنگین
با صلابت نگار این صحبت
فاطمه(س) شد شهیده ای از کین
پیشِ چشمان کودکان مادر
مثل گلبرگِ گل زمین افتاد
آسمان می خروشد از این درد
گوئیا یک قیامتی رخ داد
خشم دشمن فزون شد از این حرف
یاعلی (ع) گفت و از زمین پا شد
سهم دنیا از این ترانه ی درد
یک سکوتی پر از تماشا شد
با وجودِ تمامِ دردِ تنش
در خفا ناله می کند بانو
قامتش شد خمیده از این درد
دست او مانده بر سرِ زانو
شب به شب موقع نماز شبش
این دعا بوده بر لبش صد بار
ای خدا جانِ من دگر بِستان
عاشقم بهر لحظه ی دیدار
گفته بر مرد خود شبی بانو
این وصیت که بعد رفتن من
َکَفن و دَفنم نِما تو در دلِ شب
کس نباشد زِ یاور و دشمن
وقت غسلش خدا نمایان شد
رویِ نیلی ، کبودی بدنش
مرد او ناله بی امان سر داد
از جفای نشسته روی تنش
در زمان سِپُردنش بر خاک
کودکانش عجیب گریانند
عرشیان هم زِ رفتن زهرا(س)
با علی (ع) یاعلی کنان نالند
ناصر کسمایی نجف آبادی
۱۴ بهمن ماه۱۳۹۷